𝔻𝕣𝕖𝕒𝕞 𝕨𝕚𝕥𝕙 𝕞𝕖⁸

ری در کادیلاک سرمه ای رنگ ویل به عمیق ترین خواب این چندسال فرو رفت بخاری ماشین روشن بود وهیکل لاغر ری در پالتوی کرمی رنگش تقریباً گرم بود.مغز ویل اما پر فکر بود.پر از فکر هایی که به هیچ جا نمی‌رسیدند پر از فکر هایی که سر انجامی نداشتند.جک پسرعمویش و ریچل خواهرش بود و بعد از مرگ ریچل،او و جک خیلی به همدیگه نزدیک بودند.همسر ویل برای ری مادری کرده بود.حتی بیشتر از بچه خودش اما حالا...اوضاع واقعا به هم ریخته بود.ویل نمی‌دانست باید با این مصیبت چه کند.چند روز گذشته برایش مثل کابوس گذشته بود تمام فکر و ذکرش بیرون آوردن ری از دست قیم قانونی ای بود که برایش از قاتل بدتر بود.اما از یه چیز مطمئن بود.دیگر قرار نبود بگذارد رد شلاق بر تن دختری که به اندازه بچه اش برایش عزیز بود بماند.به هیچ وجه!آپارتمان ویل بزرگ و امن بود.هیکل لاغر قدبلند دخترک را به آغوش کشید و دم در خانه رفت و با یه دست زنگ را زد.چند ثانیه بعد زنی قد بلند با چهره ای مهربان دم در آمد پیر و لاغر بود و موهای سفیدش دور صورتش ریخته بودند
"ویل!پسرم!چه بلایی سر ری اومده؟"
ویل"طوری نیست پنی.فقط خوابه"
پنی"اتاق براشون آماده کنم؟"
ویل"بله لطفاً"
پیش خدمت پیر ری را از ویل گرفت و به سمت اتاق مهمان رفت.ویل از پله ها بالا رفت و در سالن نگاهی به آلیس که کتابی در دستش بود انداخت‌"کریسمس مبارک"
آلیس"اوه ویلی!سلام عزیزم.ندیدمت..‌."
ویل"ری از این به بعد پیش ما میمونه"
آلیس"بلاخره موفق شدی؟!"
ویل"نه.هنوز نه اما میشم...نمیتونم بذارم زیر دست اون زن بمیره"
آلیس"خوب میشه.مواظبشیم...همه چی درست میشه.درستش میکنیم"
ویل"اگه تو نبودی چکار میکردم"
آلیس"ویلی ما باهمیم باشه؟چهاردهمین کریسمسمون مبارک*دست ویل رو میگیره"
ویل"باورم نمیشه که نمیدونستیم چه بلایی سر جک اومده!اون برگشته آلیس.قسم میخورم کار تام بوده.ری توی ماشین میگفت با یه دود سیاه که دور گردنش پیچیده کشته شده"
آلیس"چی بگم...تام عاشق ریچل بود و خب منطقیه که بخواد انتقام بگیره"
ویل"نمیتونم بذارم بلایی سر این بچه بیاره‌.هنوز ده سالش هم نشده!اون هیچوقت به خواهرم نگفت که دوسش داره و فقط سعی کرد آزارش بده...خواهرمو شوهرشو کشته نمیذارم تنها یادگارم از ریچل هم ازم بگیره"
آلیس"بلایی سرش نمیاد.ما مراقبش هستیم.اون از امروز دیگه دختر ماست."
ویل"ممنونم آلیس...ممنون که اینجایی."
آلیس با عشوه ای ساختگی جواب داد"خواهش میکنم.بلاخره هر خونه ای یه فرشته لازم داره!"
ویل با خنده گفت"درسته!"
آلیس"خنده نداره!یکم دیگه بهم بخندی طلاقت میدم!"
ویل"وای ترسیدم!"ویل بعد از این حرف آلیس را به آغوش کشید و در هوا چرخاند
دیدگاه ها (۰)

𝔻𝕣𝕖𝕒𝕞 𝕨𝕚𝕥𝕙 𝕞𝕖⁹

𝔻𝕣𝕖𝕒𝕞 𝕨𝕚𝕥𝕙 𝕞𝕖¹⁰

𝔻𝕣𝕖𝕒𝕞 𝕨𝕚𝕥𝕙 𝕞𝕖⁶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط